واکاوی اجتماعی سریال زخم کاری – سلطنت لمپن پرولتاریا

سریال زخم‌ کاری را از منظرهای گوناگون می‌توان بررسی کرد. اما یکی از مهم‌ترین موضوعاتی که در زخم‌کاری به آن به شکل ظریفی پرداخته شده نگاهی است که نویسنده و کارگردان این کار از منظر اقتصاد سیاسی به شخصیت‌ها داشته است.در ایران هم طبقات مختلف اقتصادی وجود دارد که پست‌ترین این طبقات طبقه لُمپن پرولتاریا است که در شصت سال اخیر با یک جهش اقتصادی بزرگ طبقه خود را عوض و رنگ بورژوآیی گرفته است. در این مطلب می‌خواهیم نشان دهیم مهدویان چگونه موفق شده با ظرافت تمام این جهش تاریخی را در قالب سریال خود به مخاطب نشان دهد.

مارکس در کتاب ایدئولوژی آلمانی از طبقه‌ای بنام لُمپن پرولتاریا نام می‌برد. طبقه‌ای که برخلاف بورژوازی و پرولتاریا در تولید نقشی ندارد و در حاشیه اجتماع از راه‌های مشکوک مانند گدایی و واسطه‌گری و کلاهبرداری گذران زندگی می‌کند. مارکس این گروه اجتماعی را وابسته و ریزه‌خوار بورژوازی و اشرافیت می‌بیند و به همین خاطر آنان را ضدانقلابی ارزیابی می‌کند. مهم‌ترین ویژگی این طبقه، خاصیت انگلی آنان است. آن‌ها برخلاف سایر طبقات نقشی در مناسبات تولید ندارند و در عوض با تکیه بر سوداگری وابسته به دلالی اقتصاد یک کشور را از مدار زایندگی و تولید خارج و به سمت یک اقتصاد رانتی و دلالی می‌برند. درست مانند هلدینگ اقتصادی ریزآبادی در زخم‌کاری که به واسطه دلالی و معامله‌های کلان در حوزه نفت و گاز به سودهای هنگفتی رسید.

حاج عمو عضو طبقه‌ای است که در نبود یک بازار آزاد حقیقی به جای سود مبتنی بر تولید و کار در یک بازار رقابتی با تکیه بر رانت‌هایی که از چسبندگی به ساختار سیاسی به دست آورده‌اند بیشترین سود را به واسطه حذف تولید می‌برند. از ویژگی‌های این طبقه این است که بعد از این‌که توانست خودش را به ساختار سیاسی نزدیک کند لباس بورژوآزی به تن می‌کند. لباس‌های شیک و گران‌قیمت می‌پوشد، در خانه‌های لوکس سکونت می‌کند، ماشین‌های آخرین سیستم سوار می‌شود و به محافل فرهنگی و هنری بورژوآها رفت و آمد می‌کند. اما مشکل این‌جاست که این لباس بر تن این طبقه عاریتی است. آن‌ها به دلیل هویت ذاتی و مناسبات و روابطی که در آن رشد کرده‌اند به لحاظ فرهنگی هیچ‌گاه مناسبات بورژوآزی را نمی‌پذیرند. آن‌ها تمام مفاهیم مدرن سیاسی و اقتصادی مانند دموکراسی، گفت و گو، حق انتخاب فردی، رسیدن به سود در یک بازار اقتصادی و رقابت برای به دست آوردن جایگاه برتر را رد و به جای آن همان روشی را به کار می‌گیرند که پیش از آن و در مناسبات طبقاتی خود از آن برای دست‌یابی به قدرت استفاده می‌کردند. خشونت و اوباشی‌گری برای حذف رقیب. درست مانند کاری که مالک و منصور برای حذف یکدیگر انجام می‌دهند.

آن‌ها با این خشونت و اوباشی‌گری ضمن حذف رقیب موفق می‌شوند قدرت سیاسی و اقتصادی بیشتری به دست بیاورند و با تکیه بر این قدرت ارزش‌های بورژوآزی حقیقی را هم لکه‌دار و مناسبات آن طبقه را نیز آلوده کنند. مهم‌ترین تجلی چنین مناسباتی را در مافیاها می‌بینیم. لُمپن‌هایی که با تکیه بر خشونت و نزدیکی به حکومت‌های سیاسی صاحب قدرت شدند و حالا کنترل اقتصادی و سیاسی یک جامعه را به دست گرفتند. مثل ویتو کورلئونه که از حاشیه سیسیل آمد و با کشتن یک باج‌گیر محلی پایه‌های قدرت خود را مستحکم کرد و بعد از کنترل یک محله در پوشش کسب و کار روغن زیتون به چنان قدرتی رسید که سیاست‌مداران برایش حکم پول خُرد را داشتند.

از مهم‌ترین ویژگی‌های این طبقه ساختار سنتی/قبیله‌ای آن است. به خاطر ماهیت این طبقه که قدرت‌گیری‌اش نه برمبنای تولید و سود ناشی از آن که با تکیه بر حذف‌های خشونت‌بار شکل گرفته نمی‌توان به کسی خارج از خانواده اعتماد کرد و این به آن معنا است که یک ساختار سلطانی لازم است تا پسر جای پدر بنشیند تا قدرت از خانواده خارج نشود. این ساختار در ایران هم از سال‌ها پیش شکل گرفت و این روزها مهم‌ترین نمادهای آن را در سریال زخم‌کاری محمدحسین مهدویان مشاهده می‌کنیم. شخصیت‌هایی که همگی از حاشیه به متن آمدند و با تکیه بر دلالی و سوداگری به هُلدینگ‌های بزرگ اقتصادی رسیدند و به تدریج بر روی مهم‌ترین شریان‌های اقتصادی این مملکت یعنی نفت و گاز چنبره زدند و در کنار این تسخیر قدرت اقتصادی به تجارت‌های سیاهی مثل تجارت مواد مخدر هم دست می‌زنند. 

اما پیش از پرداختن به این سریال و تحلیل آن مبتنی بر این الگوی سیاسی و اقتصادی لازم است کمی به ریشه‌ها بپردازیم و ببینیم این طبقه در ایران چگونه و چرا رشد کرد و به چنین قدرتی رسید؟

سریال زخم کاری تجلی تاریخ معاصر ایران است

آغاز ماجرا با اصلاحات ارضی

شاه ایران بعد از کودتای بیست و هشت مرداد همواره از یک چیز هراس داشت؛ چپ. او می‌ترسید گفتمان مارکسیستی که گفتمان رایج روشنفکری آن زمان در کل دنیا بود، در ایران هم بسیار قدرت داشت و شاه مدام هراس داشت که چپ‌ها با قدرت گرفتن بتوانند طبقات پایین جامعه مانند دهقانان و کارگران را به سمت خود جلب و پایه‌های یک انقلاب سوسیالیستی یا آنطور که در آن زمان مصطلح بود انقلاب سرخ را پایه‌گذاری کنند. بنابراین تصمیم گرفت با یک پیش‌دستی و با ایجاد یک انقلاب سفید که به انقلاب شاه و مردم هم مشهور شد و با برهم زدن ساختار ارباب رعیتی آن زمان و تقسیم اراضی بین دهقانان و شریک کردن کارگران در سود کارخانه‌ها بهانه ایدئولوژیک را از چپ‌ها برای پایه‌ریزی یک انقلاب مسلحانه بگیرد. بنابراین با کمک علی امینی که حمایت آمریکایی‌ها را پشت سر خود داشت و وزیرکشاورزی او ارسنجانی زمین را از مالکین بزرگ گرفت و با تقسیم آن‌ها بین دهقانان آن‌ها را صاحب زمین کرد.

اما محمدرضا پهلوی به واسطه هراسی که از امینی و حمایت آمریکایی‌ها از او داشت او و ارسنجانی را از دور خارج و خودش طرح را به شکل ناقص اجرا کرد. مشکل آن‌جا بود که ساختار جدید به هیچ‌وجه نتوانست جای ساختار قبلی را بگیرد و باعث رونق گرفتن کشاورزی و کار دهقانان شود. بنابراین دهقانان به جای مشارکت با شوراها و خانه‌های روستایی دولت زمین خود را فروخته و به حاشیه شهر آمده و به کارهایی مانند کارگری،دست‌فروشی و از همه مهم‌تر دلالی پرداختند. بنابراین حاشیه قدرت‌مندی برپایه مناسبات لُمپنی شکل گرفت که موتور محرکی برای بعدها شد و این طبقه مهاجر جدید توانست بعدها تغییرات مهمی در کشور ایجاد کند.

جالب توجه این‌جا است که این طبقه برخلاف تحلیل‌های مارکسیست‌های ناآگاه ایرانی  به جای پیوند با طبقه کارگر با بورژوآزی سنتی بازار پیوند خورد و در نتیجه همان نقشی را بازی کرد که مارکس و انگلس در ایدئولوژی آلمانی به آن اشاره کرده بودند؛ لُمپن پرولتاریا. حاج عمو در زخم کاری در این زمان زمینش را در جعفرآباد فروخته بود و به تهران آمده بود و داشت در کف بازار تهران الفبای سوداگری را یاد می‌گرفت. بورژوآزی سنتی بازار در ایران مشغول سیاست بود و حاج عموها داشتند کم‌کم نبض بازارها را در دست می‌گرفتند. وقوع انقلاب و آغاز جنگ فرصت بزرگی برای این لُمپن پرولتاریا بود تا رشد را شروع کند و گام‌های اولیه قدرت را گرفتن را به خوبی بردارد.

دهه پرجوش و خروش شصت

یکی از محورهای اصلی انقلاب اسلامی به دلیل دست بالا داشتن گفتمان چپ در آن زمان ستیز با آمریکا و مبارزه علیه تمام مظاهر لیبرالیسم بود. بنابراین مشخص بود که حکومت تازه به سمت یک اقتصاد سوسیالیستی با تکیه بر شعارهای اسلامی خواهد رفت. بنابراین همه چیز در حوزه اقتصاد به انقیاد دولت و حکومت درآمد. تولید و توزیع و تجارت و همه المان‌های اقتصاد را دولت در دست گرفت تا هم کشور را اداره کند و هم خرج جنگ را بدهد. همه چیز سوبسیدی و کوپنی شد. غافل از این‌که این سوبسید و کوپن خودش می‌توانست منشاء فسادهای جدیدی باشد و نهایتا هم جمع شد.

اما چرا؟ چون رانت توزیع دست دولت بود و دولت بود که همه منابع را پخش می‌کرد و نزدیکی اعتقادی و ایدئولوژیک به دولت می‌توانست باعث رانت اقتصادی هم بشود. بسیار از حامیان دولت در آن زمان با توجه به تحریم‌ها و جنگ این شیوه از اداره کشور را گریزناپذیر می‌دانستند. اما هر چه بود این شکل از اداره در سطوح پایین دلالی را رواج داد و به حاج عموها اجازه داد با حضور فعال در دلالی کوپن و دلار در حجره‌های نمور انتهای بازار به سود کلانی برسند و بدل شوند به فعالان اقتصادی که نه تنها به لحاظ اقتصادی فربه‌تر شدند که داشتند شبکه روابط سیاسی خود را هم گسترش می‌دادند.

لُمپن پُرولتاریا در دهه پرجوش و خروش شصت داشت برای خودش کت زیبای بورژوآزی می‌دوخت و آماده می‌شد تا در دوران چرخش بزرگ پس از جنگ رانت‌های بزرگی بگیرد.

چرخش بزرگ

دوران سازندگی و دولت هاشمی رفسنجانی آغاز یک چرخش بزرگ بود. اقتصاد سوسیالیستی دهه شصت اگر به خاطر جنگ توجیه داشت با پایان جنگ که مردم آماده می‌شدند هوای تازه‌ای را تنفس کنند توجیهی نداشت. بنابراین دولت با پیروی از برنامه اقتصادی بانک جهانی شروع به خصوصی‌سازی و تعدیل کرد. رئیس جمهور وقت گفت خرابی‌ها باید ساخته و اصلاح شود. مردم باید به لحاظ اقتصادی تنفس کنند و دولت باید بخشی از وظایف خود را به بخش خصوصی واگذار کند. این حرف روی کاغذ حرف درستی به نظر می‌رسید اما یک اشکال اساسی داشت و آن اشکال این بود که در فقدان یک بازار آزاد حقیقی که در فرآیند رقابت و انتخاب طبیعی بازار پیشرفت کند این دولت بود که امتیازات را پخش می‌کرد و این یک معنا بیشتر نداشت؛ رانت.

نقد سریال زخم کاری

حالا نوبت کاراکتری مثل حاج عمو بود که میدان بیاید و از شبکه گسترده روابطی که ایجاد کرده بود استفاده کند و انحصار بعضی چیزها را در اختیار بگیرد. به اُتاق‌های بازرگانی راه پیدا کند و بدل شود به نماد اصیل بخش خصوصی. البته راست سنتی در این دوره با انشعاب کارگزاران سازندگی از بدنه جناح راست شکل تکنوکرات‌تری به خودش گرفت، اما این موضوع هم تهدیدی برای لُمپن پرولتاریا سابق که حالا جامه بورژوآزی رانتی به تن کرده بود به حساب نمی‌آمد. شبکه روابط حاج عموها به قدری گسترده شده بود و رانت‌ها و منابع انقدر راحت به دست‌شان می‌رسید که می‌توانستند با تکیه بر آن تکنوکرات‌های به دنبال مدرنیزاسیون را هم دنبال خود بکشانند. خان‌عمو‌ها بزرگ و بزرگ‌تر شدند و مثلا بخش خصوصی را تشکیل دادند.

حاج عمو حالا کاملاً لباس یک بورژوآ را به تن کرده بود. جلوی دوربین ژست یک فعال اقتصادی را می‌گرفت و در خلوت کار بدش را می‌کرد. چرخش بزرگ، اقتصاد را در فقدان یک بازار آزاد حقیقی به آغوش گشوده لُمپن پرولتاریا فرستاد.

سریال زخم‌ کاری؛ داستان مردی که می‌خواست سلطان باشد

سریال زخم‌کاری اما از جایی شروع می‌شود که پایان کار حاج عمو است. سردسته مافیا حالا در اوج قدرت است. منابع مالی هنگفتی جمع کرده و همه اعضای خانواده را زیر پر و بال خودش گرفته. پسرعموها حالا یک باند اوباش حقیقی هستند. با حذف رقبا جدال به درون خانواده کشیده شده. رقابت اصلی بین منصور بی‌عرضه و فاسد و مالک تحقیرشده و طماع است. حاج عمو به عنوان راس خانواده و سلطان حقیقی سعی کرده روح خودش را در میان تمام اعضا بدمد. همه را به یک اندازه تحقیر کند و به یک اندازه مورد عنایت قرار دهد.

اما مالک سودای دیگری دارد. او به عنوان مطرودترین عضو این کارتل اقتصادی که به لحاظ نسبی و سببی دورترین رابطه را با اعضای دیگر مافیا دارد دست به یک شورش می‌زند و با بازگشت به ریشه‌ها و بازتولید مناسبات لُمپن پرولتری سلطان را می‌کشد و بعد از کشتن او وارد یک جنگ قدرت با منصور و منصوره می‌شود و یک کودتای اساسی را در راس هرم قدرت مدیریت می‌کند.

مالک در سریال زخم‌ کاری نماد تام و تمام مناسبات لُمپن پرولتری است. خشن، عقده‌ای، بی‌رحم و البته جسور. از کشتن ترسی ندارد. او چیزی است بین هوشمندی مایکل کورلئونه و تهور سانی کورلئونه. با این تفاوت که یک توسری خورده است که اقداماتش رنگ بوی تحقیر هم به خود گرفته. ساختارهای مافیایی ذاتاً بسته هستند. این ساختارهای بسته بعد از این‌که سلطان اصلی از بین می‌رود به دلیل عدم ثبات دچار هرج و مرج می‌شوند. مثل حکومت‌های سلطانی قدیم که بعد از مرگ سلطان مقتدر دچار هرج و مرج می‌شدند تا این‌که یکی از سرداران می‌توانست دیگران را سرکوب کند و خود بر تخت قدرت بنشیند.

لینک اول  /  لینک دوم  /  لینک سوم  / لینک چهارم  /  لینک پنجم

سریال زخم‌ کاری روایت این خائوس و هرج و مرج در مناسبات مافیایی است و با دقتی شگرف به واکاوی این موضوع می‌پردازد که مناسبات لُمپن پُرلتری چگونه اقتصاد یک کشور را می‌بلعد و در نهایت به جنگ قدرتی خونین ختم می‌شود که در آن برای تثبیت و بقای خانواده باید خون‌های زیادی ریخته شود. مهدویان در این سریال با هوشمندی تمام پرده از مناسبات اقتصادی کشور برمی‌دارد بدون این‌که نیاز باشد توضیح واضحات بدهد. او فساد اقتصادی را نشان می‌دهد بدون آنکه شعاری سر بدهد.

زیرمتن سریال زخم‌کاری بیشتر از هر چیز سیاسی و اقتصادی است و نباید نگاهمان به سریال در حد روابط عاشقانه سه چهار نفره سریال بچرخد. سریال نمایانگر و بیانگر جنگ قدرت در ساختارهای بسته، مافیایی و سلطانی است. ساختارهایی که بعد از این‌که انحصار اقتصاد را به دست گرفتند و خودشان را در جذابیت‌های وسوسه‌انگیز بورژوآزی غرق کردند همه چیز را فلج می‌کنند و در نهایت به تصفیه‌های خونین برای بقا می‌رسند. لُمپن پرولتاریا مدت‌ها است در این مملکت رنگ و بوی ناجی و بورژوآزی ملی به خودش گرفته و چنان انحصار همه چیز را در دست گرفته که دیگر نمی‌توان او را از اقتصاد کشور جدا کرد.

مالک نماد همین اقتصاد مافیایی و پیوند طبقه ضد تولید با قدرت است. طبقه‌ای که به جای تولید برای پُر کردن جیب خود دلالی می‌کند، چه با نفت و گاز چه با موادمخدر.